قی کردن ناراحتی هایم



پارسال از هیجدهم ماه رمضون به بعد اتفاقات خوبی واسم نیفتاد، حالم بشدت بد

 بود شب قدر بود اصرار‌میکردم که خدای الا و بلا فلانی رو میخام ،تهش باز

 گفتم خدایا هرچی ب صلاحمه خداهم چنان نشونم داد که فلانی لاشی هستش

 و بدردت نمیخوره ،که فکرشم نمیکردم ! 

در کل تو ی سالی که گذشت انقدر لحظات دردناکیو تجربه کردم که حتی بایاداوریش

 وگفتن ازش قلبم درد میگیره 

امسال دیگه شب قدر هیچی از خدانمیخام حتی میترسم ی دعاکنم و سال بعد

 بدتر دهنم سرویس شه  


واسه من فاز روانشناسا رو برمیداره بعد خودش مدام میخاره تا باهاش کلکل کنه ،اونوقت ب من میگه بااین اگر کلکل کنی

 فرقی باهاش نداری :/ میگم تویی که مدام پلاسی تو صفحاتش و فحش میدی براهمین هی فک میکنه همه اینا ی نفرن

 و کارمنه-_- بدم میاد همچین کسی برام فاز برمیداره


من امشب زیاد گریه کردم

یکیش به خاطر این بود درک نمیکنه بابعضی کاراش چقد ما اذیت میشیم و ذره ذره پیر میشیم

بعدش دیگه همینجور هی اشکام میومد

الانم ی وبلاگ رو یکی ازبچه ها بهم معرفی کرد،خانمه مادر ی بچه نه ساله اوتیسمیه که شوهرشم فوت کرده

گریه کردم چون قدر مادر رو هرچقد بد باشه نمیدونم گریه کردم چون خیلی کم طاقتمو صبور نیستمو باکوچیکترین

چیزی بهم میریزم گریه کردم برای دل صبور این خانم وخجالت کشیدم ازخودم ورفتارام

خدایا هممون رو عاقبت بخیرکن


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها